نبود، سه آهو بره بود. یکی از آنها بور بود و یکی شان سفید و یکی دیگرشان هم سرخ.
این آهو بره ها با مادرشان داخل یک غار کوهی زندگی می کردند.
روزی مادر این آهو بره ها، یعنی خود آهو گفت:
« جان من اولادم من
بندِ دل شاد من
چوچهء سرخرنگم
بور و سفید و شنگم
حدودِ خانه تنگ است
گرچه ز جنس سنگ است
حال شما جوانید
پر زور و پر توانید
طرح جدید اندازید
خانه به خود بسازید»
کودکان به نصیحت های مادر شان گوش دادند و از خانه ی شان بیرون رفتند تا هر کدام برای خود شان خانهٔ جداگانه بسازند.
آهو برهٔ بور چندان دور نرفت و خَس پوشَکی برای خود از کاه در نزدیک خانه ی مادر ساخت.
آهو برهٔ سفید رفت و خانه ای از چوب برای خود کمی دورتر از آهو برهٔ بور ساخت.
آهو بره سرخ از آهو برهٔ سفید کرده هم دورتر رفت و برای خود خانه ای از گل ساخت.
در محل خانهء مشترک آنها یک گرگ سیاه بدبخت بود که همیشه میامد و از بیرون به درز دیوار چشم می گذاشت و به داخل خانه نگاه کرده و باز صدا میکرد:
«ای بچه ها چطورید
سیاه ، سفید و بورید
غار شما چه تنگ است
بیر ون اما قشنگ است
آهوبره ندیده؟
سبزهٔ نو رسیده
روز خوش و دراز است
نسیم دل نواز است
داخل چرا بسازی
بیرون بر آ به بازی»
اما آهو بره های هوشیار بیرون نمی شدند زیرا مادر شان برای شان گفته بود که:
«یک گرگ سیاه و بد سرشت است
شیرین به زبان و خیلی زشت است
آندم که نهی سُمی به بیرون
چون طعمه شدن به سر نوشت است»
و این میبود که آهو بره ها صدا میکردند:
«گرگ مکار، حیله گر
بس کن دروغ این قدر
هرگز نمی براییم
ما پیش تو نیاییم
گم شو، برو خاک به سر
دگر نیایی به در
و آن میبود که گرگ می رفت و یک روز دیگر نمی آمد. اما فردا باز می آمد و باز از درز دیوار به داخل خانه نگاه میکرد.
...................زمانیکه آهو بره ها خانهٔ مشترک شانرا ترک کرده بودند گرگ آمد و بداخل خانه نگاه کرد و دید که هیچ کسی در خانه نیست. گرگ بد جنس و بد بخت خیلی کنجکاو شد و بعد هم اینطرف و آنطرف به جستجو پرداخت تا بلاخره خس پوشکی را دید. به نزدیک خس پوشک رفت و به درون آن از درز دیوار های ساخته از سواره های گندم نگاه کرد.
گرگ دید که در داخل خس پوشک آهو بره گک بور نشسته بود. همین بود که گرگ صدا کرد:
«ای بچه گک چطوری
می بینمت که بوری
خانه چه زرد رنگ است
بیر ون اما قشنگ است
آهوبره ندیده؟
سبزهٔ نو رسیده
روز خوش و دراز است
نسیم دل نواز است
تنها به غم چه سازی
بیرون بر آ به بازی»
آهو بره بور باز نصیحت مادر را به یاد آورد و صدا کرد:
«گرگ مکار حیله گر
دروغ بی پا و سر
هرگز نمی برایم
در پیش تو نیایم
گم شو برو خاک به سر
دگر نیایی به در
و اما گرگ بد جنس و بد بخت اینبار جایی نرفت و گفت:
بر آ ، بر ، اگر نه
پف میکنم به خانه
پف همه طوفان کند
کاه تو ویران کند
کُشتهٔ ضربم شوی
لقمه چربم شوی
قُرت چو نانت کنم
نوشک جانت کنم
بره ی بور فکر کرد که گرگ نمی تواند خانه او را خراب کند. او گرگ را به مصاف خواست و گفت:
«خانه من محکم است
ترس تو در من کم است
چُف و پُف تو هیچ است
کله پُک تو گیچ است
هرچند میدمانی
خورده نمیتوانی»
و این بود که گرگ قهر شد و نفس عمیق گرفت و باز چشمان و لبهای خود را بست و با همه زور و توانی که داشت، یکدم دهان باز کرد و پف کرد و چف کرد و طوفان کرد و خس پوشک آهو بره گک بور را در چشم به هم زدنی مانند پو قانهٔ هوایی قیل پرانده و بر فراز آسمان کرد و دور انداخت. آهو بره گک بور بیچاره شد، در آسمان در هوا لنگک میزد اما خود را نباخت و موازنهٔ خود را نگهداشت و آمد و آمد و آمد و چهار سمه به شدت، قرسس کرده به زمین خورد. سم های خود را او یکجا و به فاصله های مطلوبی به زمین گذاشت. و به همین ترتیب بود که آهو بره گک بور افگار نشد و سالم به زمین پایان شد.
آهو برهٔ بور در عین زمان متوجه چشمان گرگ سیاه بدبخت بود. چونذگرگ پف کرده سرگیچ شده بود چشمانش هنوز هم پت بود. آهو برهٔ بور ازین موقع استفاده کرد؛ چهار پا داشت و چهار پای دیگر هم قرض کرد و پا به فرار گذاشت و گریخت و گریخت و گریخت تا به خانه چوبی آهو بره سفید رسید و به آنجا پناه برد.
….………زمانیکه گرگ چشم باز کرد دیگر دیر شده بود. آهوبرهٔ بور پریده و گریخته بود . گرگ شتابان و چابک آهوبرهٔ بور را تعقیب کرد تا به خانهٔ چوبی آهو برهٔ سفید رسید.
در خانهٔ چوبی آهو برهٔ سفید گرگ باز هم از درز دیوار ساخته شده از خمچه و پرخچه و تخته دید که آهوبره سفید و بور یکجای نشسته اند.
و این بود که گرگ گفت:
«ای بچه ها چطورید
رنگ سفید و بورید
خانه نه خوبرنگ است
بیر ون اما قشنگ است
آهوبره ندیده؟
سبزهٔ نو رسیده
روز خوش و دراز است
نسیم دل نواز است
داخل چرا بسازی
بیرون جای بازی»
آهو برهٔ سفید در پاسخ گفت:
«گرگ مکار حیله گر
دروغ بی پا و سر
هرگز نمی براییم
در پیش تو نیاییم
گم شو برو خاک به سر
دگر نیایی به در
و اما گرگ بد جنس و بد بخت اینبار هم جایی نرفت و گفت:
برآ ، بر آ، اگر نه
پف میکنم به خانه
پف همه طوفان کند
چوب تو ویران کند
کُشتهٔ ضربم شوید
لقمه چربم شوید
قُرت چو نان میشوید
نوشک جانت میشوید
آهو برهٔ سفید هم فکر کرد که گرگ نمی تواند خانه او را خراب کند. و او هم گرگ را به مصاف خواست و گفت:
«خانه گکم محکم است
ترس تو در من کم است
چُف و پُف تو هیچ است
کله پُک تو گیچ است
هرچند میدمانی
خورده نمیتوانی»
و این بود که گرگ باز قهر شد و نفس عمیق گرفت و باز چشمان و لبهای خود را بست و با همه زور و توانی که داشت، یکدم دهان باز کرد و پف کرد و چف کرد و طوفان کرد و چوب پوشک آهو برهٔ سفید را در چشم به هم زدنی مانند پو قانهٔ هوایی قیل پرانده و بر فراز آسمان کرد و دور انداخت. آهو بره گکهای بور و سفید بیچاره شدند، در آسمان در هوا لنگک میزدند اما خود را نباختد و موازنهٔ خود شا نرا نگهداشتد و آمدند و آمدند و آمدند و چهار سمه به شدت قرسس کرده به زمین خوردند. سم های خود را آنها یکجا و به فاصله های مطلوبی به زمین گذاشتد. و به همین ترتیب بود که آهو بره گک های بور سفید افگار نشده و سالم به زمین پایان شدند.
آهو برهٔ ها در عین زمان متوجه چشمان گرگ سیاه بدبخت بودند. چون گرگ در اثر پف کردن زیاد و شدید سرگیچ شده بود چشمان او باز هم هنوز پت بود. آهو برهٔ بور و سفید ازین موقع استفاده کردند؛ چهار پا داشتند و چهار پای دیگر هم قرض کردند و پا به فرار گذاشتند و گریختند و گریختند و گریختند تا به خانه گلی آهو برهٔ سرخ رسیدند و به آنجا پناه بردند.
.....................زمانیکه گرگ چشم باز کرد دیگر دیر شده بود. آهوبرهٔ بور و سفید پریده و گریخته بودند . گرگ شتابان و چابک آهوبرهٔ بور و سفید را تعقیب کرد تا به خانهٔ گلی آهو برهٔ سرخ رسید.
در خانهٔ گلی آهو برهٔ سرخ، گرگ خواست که از درز دیوار نگاهی بداخل خانه بیاندازد اما دیوار گلی درست کاهکل و سیمگل شده بود. گرگ درزی را در دیوار گلی پیدا کرده نتوانست. به تهکاب نظر انداخت ، سنگهای تهکاب هم با کاهگل انگاف گشته بودند و درزی نداشتند. بلاخره گرگ یک درز کوچکی را در دروازه پیدا کرد. و بداخل خانهٔ گلی آهو بره گک سرخ نگاه کرد و دید که آنها باهم نشسته اند.
و این بود که گرگ گفت:
«ای بچه ها چطورید
سرخ سفید و بورید
خانهٔ خوبرنگ است
بیرون اما قشنگ است
آهوبره ندیده؟
سبزهٔ نو رسیده
روز خوش و دراز است
نسیم دل نواز است
داخل چرا بسازی
بیرون جای بازی»
آهو برهٔ سرخ در پاسخ گفت:
«گرگ مکار حیله گر
بس کن دروغ این قدر
هرگز نمی براییم
در پیش تو نیاییم
گم شو برو خاک به سر
دگر نیایی به در
و اما گرگ بد جنس و بد بخت اینبار هم جایی نرفت و گفت:
برآ ، بر آ اگر نه
پف میکنم به خانه
پف همه طوفان کند
خاک تو ویران کند
کُشتهٔ ضربم شوید
لقمه چربم شوید
قُرت چو نان میشوید
نوشک جان میشوید
برهٔ سرخ هم باور داشت که گرگ نمی تواند خانه او را خراب کند. و او هم گرگ را به مصاف خواست و گفت:
«خانه من محکم است
ترس تو در من کم است
چُف و پُف تو هیچ است
کله پُک تو گیچ است
هرچند میدمانی
کاری نمیتوانی»
و این بود که گرگ باز قهر شد و نفس عمیق گرفت و باز چشمان و لبهای خود را بست و با همه زور و توانی که داشت، یکدم دهان باز کرد و پف کرد و چف کرد و طوفان کرد. خواست خانه ٔ آهو برهٔ سرخ را در چشم به هم زدنی مانند پو قانهٔ هوایی قیل پرانده و بر فراز آسمان کند و دور اندازد. اما نشد، گرگ بار دیگر نفس تازه گرفت و چشمان خود را بست و باز با همهٔٔ قدرتی که داشت، پف کرد و چف کرد و طوفان کرد اما این همه طوفانش مانند نسیم ملایمی از دو طرف دیوار خانۀ گلی نرم عبور کرد. گرک این کار را چندین بار تکرار کرد اما تکرار ها بیفایده بودند. بلاخره گرگ سیاه بدبخت و بدجنس خسته شد و به فکر دیگری افتید.
روزی مادر این آهو بره ها، یعنی خود آهو گفت:
« جان من اولادم من
بندِ دل شاد من
چوچهء سرخرنگم
بور و سفید و شنگم
حدودِ خانه تنگ است
گرچه ز جنس سنگ است
حال شما جوانید
پر زور و پر توانید
طرح جدید اندازید
خانه به خود بسازید»
کودکان به نصیحت های مادر شان گوش دادند و از خانه ی شان بیرون رفتند تا هر کدام برای خود شان خانهٔ جداگانه بسازند.
آهو برهٔ بور چندان دور نرفت و خَس پوشَکی برای خود از کاه در نزدیک خانه ی مادر ساخت.
آهو برهٔ سفید رفت و خانه ای از چوب برای خود کمی دورتر از آهو برهٔ بور ساخت.
آهو بره سرخ از آهو برهٔ سفید کرده هم دورتر رفت و برای خود خانه ای از گل ساخت.
در محل خانهء مشترک آنها یک گرگ سیاه بدبخت بود که همیشه میامد و از بیرون به درز دیوار چشم می گذاشت و به داخل خانه نگاه کرده و باز صدا میکرد:
«ای بچه ها چطورید
سیاه ، سفید و بورید
غار شما چه تنگ است
بیر ون اما قشنگ است
آهوبره ندیده؟
سبزهٔ نو رسیده
روز خوش و دراز است
نسیم دل نواز است
داخل چرا بسازی
بیرون بر آ به بازی»
اما آهو بره های هوشیار بیرون نمی شدند زیرا مادر شان برای شان گفته بود که:
«یک گرگ سیاه و بد سرشت است
شیرین به زبان و خیلی زشت است
آندم که نهی سُمی به بیرون
چون طعمه شدن به سر نوشت است»
و این میبود که آهو بره ها صدا میکردند:
«گرگ مکار، حیله گر
بس کن دروغ این قدر
هرگز نمی براییم
ما پیش تو نیاییم
گم شو، برو خاک به سر
دگر نیایی به در
و آن میبود که گرگ می رفت و یک روز دیگر نمی آمد. اما فردا باز می آمد و باز از درز دیوار به داخل خانه نگاه میکرد.
...................زمانیکه آهو بره ها خانهٔ مشترک شانرا ترک کرده بودند گرگ آمد و بداخل خانه نگاه کرد و دید که هیچ کسی در خانه نیست. گرگ بد جنس و بد بخت خیلی کنجکاو شد و بعد هم اینطرف و آنطرف به جستجو پرداخت تا بلاخره خس پوشکی را دید. به نزدیک خس پوشک رفت و به درون آن از درز دیوار های ساخته از سواره های گندم نگاه کرد.
گرگ دید که در داخل خس پوشک آهو بره گک بور نشسته بود. همین بود که گرگ صدا کرد:
«ای بچه گک چطوری
می بینمت که بوری
خانه چه زرد رنگ است
بیر ون اما قشنگ است
آهوبره ندیده؟
سبزهٔ نو رسیده
روز خوش و دراز است
نسیم دل نواز است
تنها به غم چه سازی
بیرون بر آ به بازی»
آهو بره بور باز نصیحت مادر را به یاد آورد و صدا کرد:
«گرگ مکار حیله گر
دروغ بی پا و سر
هرگز نمی برایم
در پیش تو نیایم
گم شو برو خاک به سر
دگر نیایی به در
و اما گرگ بد جنس و بد بخت اینبار جایی نرفت و گفت:
بر آ ، بر ، اگر نه
پف میکنم به خانه
پف همه طوفان کند
کاه تو ویران کند
کُشتهٔ ضربم شوی
لقمه چربم شوی
قُرت چو نانت کنم
نوشک جانت کنم
بره ی بور فکر کرد که گرگ نمی تواند خانه او را خراب کند. او گرگ را به مصاف خواست و گفت:
«خانه من محکم است
ترس تو در من کم است
چُف و پُف تو هیچ است
کله پُک تو گیچ است
هرچند میدمانی
خورده نمیتوانی»
و این بود که گرگ قهر شد و نفس عمیق گرفت و باز چشمان و لبهای خود را بست و با همه زور و توانی که داشت، یکدم دهان باز کرد و پف کرد و چف کرد و طوفان کرد و خس پوشک آهو بره گک بور را در چشم به هم زدنی مانند پو قانهٔ هوایی قیل پرانده و بر فراز آسمان کرد و دور انداخت. آهو بره گک بور بیچاره شد، در آسمان در هوا لنگک میزد اما خود را نباخت و موازنهٔ خود را نگهداشت و آمد و آمد و آمد و چهار سمه به شدت، قرسس کرده به زمین خورد. سم های خود را او یکجا و به فاصله های مطلوبی به زمین گذاشت. و به همین ترتیب بود که آهو بره گک بور افگار نشد و سالم به زمین پایان شد.
آهو برهٔ بور در عین زمان متوجه چشمان گرگ سیاه بدبخت بود. چونذگرگ پف کرده سرگیچ شده بود چشمانش هنوز هم پت بود. آهو برهٔ بور ازین موقع استفاده کرد؛ چهار پا داشت و چهار پای دیگر هم قرض کرد و پا به فرار گذاشت و گریخت و گریخت و گریخت تا به خانه چوبی آهو بره سفید رسید و به آنجا پناه برد.
….………زمانیکه گرگ چشم باز کرد دیگر دیر شده بود. آهوبرهٔ بور پریده و گریخته بود . گرگ شتابان و چابک آهوبرهٔ بور را تعقیب کرد تا به خانهٔ چوبی آهو برهٔ سفید رسید.
در خانهٔ چوبی آهو برهٔ سفید گرگ باز هم از درز دیوار ساخته شده از خمچه و پرخچه و تخته دید که آهوبره سفید و بور یکجای نشسته اند.
و این بود که گرگ گفت:
«ای بچه ها چطورید
رنگ سفید و بورید
خانه نه خوبرنگ است
بیر ون اما قشنگ است
آهوبره ندیده؟
سبزهٔ نو رسیده
روز خوش و دراز است
نسیم دل نواز است
داخل چرا بسازی
بیرون جای بازی»
آهو برهٔ سفید در پاسخ گفت:
«گرگ مکار حیله گر
دروغ بی پا و سر
هرگز نمی براییم
در پیش تو نیاییم
گم شو برو خاک به سر
دگر نیایی به در
و اما گرگ بد جنس و بد بخت اینبار هم جایی نرفت و گفت:
برآ ، بر آ، اگر نه
پف میکنم به خانه
پف همه طوفان کند
چوب تو ویران کند
کُشتهٔ ضربم شوید
لقمه چربم شوید
قُرت چو نان میشوید
نوشک جانت میشوید
آهو برهٔ سفید هم فکر کرد که گرگ نمی تواند خانه او را خراب کند. و او هم گرگ را به مصاف خواست و گفت:
«خانه گکم محکم است
ترس تو در من کم است
چُف و پُف تو هیچ است
کله پُک تو گیچ است
هرچند میدمانی
خورده نمیتوانی»
و این بود که گرگ باز قهر شد و نفس عمیق گرفت و باز چشمان و لبهای خود را بست و با همه زور و توانی که داشت، یکدم دهان باز کرد و پف کرد و چف کرد و طوفان کرد و چوب پوشک آهو برهٔ سفید را در چشم به هم زدنی مانند پو قانهٔ هوایی قیل پرانده و بر فراز آسمان کرد و دور انداخت. آهو بره گکهای بور و سفید بیچاره شدند، در آسمان در هوا لنگک میزدند اما خود را نباختد و موازنهٔ خود شا نرا نگهداشتد و آمدند و آمدند و آمدند و چهار سمه به شدت قرسس کرده به زمین خوردند. سم های خود را آنها یکجا و به فاصله های مطلوبی به زمین گذاشتد. و به همین ترتیب بود که آهو بره گک های بور سفید افگار نشده و سالم به زمین پایان شدند.
آهو برهٔ ها در عین زمان متوجه چشمان گرگ سیاه بدبخت بودند. چون گرگ در اثر پف کردن زیاد و شدید سرگیچ شده بود چشمان او باز هم هنوز پت بود. آهو برهٔ بور و سفید ازین موقع استفاده کردند؛ چهار پا داشتند و چهار پای دیگر هم قرض کردند و پا به فرار گذاشتند و گریختند و گریختند و گریختند تا به خانه گلی آهو برهٔ سرخ رسیدند و به آنجا پناه بردند.
.....................زمانیکه گرگ چشم باز کرد دیگر دیر شده بود. آهوبرهٔ بور و سفید پریده و گریخته بودند . گرگ شتابان و چابک آهوبرهٔ بور و سفید را تعقیب کرد تا به خانهٔ گلی آهو برهٔ سرخ رسید.
در خانهٔ گلی آهو برهٔ سرخ، گرگ خواست که از درز دیوار نگاهی بداخل خانه بیاندازد اما دیوار گلی درست کاهکل و سیمگل شده بود. گرگ درزی را در دیوار گلی پیدا کرده نتوانست. به تهکاب نظر انداخت ، سنگهای تهکاب هم با کاهگل انگاف گشته بودند و درزی نداشتند. بلاخره گرگ یک درز کوچکی را در دروازه پیدا کرد. و بداخل خانهٔ گلی آهو بره گک سرخ نگاه کرد و دید که آنها باهم نشسته اند.
و این بود که گرگ گفت:
«ای بچه ها چطورید
سرخ سفید و بورید
خانهٔ خوبرنگ است
بیرون اما قشنگ است
آهوبره ندیده؟
سبزهٔ نو رسیده
روز خوش و دراز است
نسیم دل نواز است
داخل چرا بسازی
بیرون جای بازی»
آهو برهٔ سرخ در پاسخ گفت:
«گرگ مکار حیله گر
بس کن دروغ این قدر
هرگز نمی براییم
در پیش تو نیاییم
گم شو برو خاک به سر
دگر نیایی به در
و اما گرگ بد جنس و بد بخت اینبار هم جایی نرفت و گفت:
برآ ، بر آ اگر نه
پف میکنم به خانه
پف همه طوفان کند
خاک تو ویران کند
کُشتهٔ ضربم شوید
لقمه چربم شوید
قُرت چو نان میشوید
نوشک جان میشوید
برهٔ سرخ هم باور داشت که گرگ نمی تواند خانه او را خراب کند. و او هم گرگ را به مصاف خواست و گفت:
«خانه من محکم است
ترس تو در من کم است
چُف و پُف تو هیچ است
کله پُک تو گیچ است
هرچند میدمانی
کاری نمیتوانی»
و این بود که گرگ باز قهر شد و نفس عمیق گرفت و باز چشمان و لبهای خود را بست و با همه زور و توانی که داشت، یکدم دهان باز کرد و پف کرد و چف کرد و طوفان کرد. خواست خانه ٔ آهو برهٔ سرخ را در چشم به هم زدنی مانند پو قانهٔ هوایی قیل پرانده و بر فراز آسمان کند و دور اندازد. اما نشد، گرگ بار دیگر نفس تازه گرفت و چشمان خود را بست و باز با همهٔٔ قدرتی که داشت، پف کرد و چف کرد و طوفان کرد اما این همه طوفانش مانند نسیم ملایمی از دو طرف دیوار خانۀ گلی نرم عبور کرد. گرک این کار را چندین بار تکرار کرد اما تکرار ها بیفایده بودند. بلاخره گرگ سیاه بدبخت و بدجنس خسته شد و به فکر دیگری افتید.
گرد گرد خانه چرخید که تا راهی را پیدا کند که به خانه داخل شود اما این جستجو هم بیفایده بود. بلاخره گرگ تصمیم گرفت بالای بام خانه خیز بزند تا راهی بیاید. گرگ بالای بام خانه خیر انداخت.
در بام فقط یک راه بداخل خانه راه داشت و آن راه ، راه دود کش تابه خانه بود. گرگ نزدیک دود کش شد دید غار برگی بداخل خانه رفته است ، نزدیک غار شد که از غار کمی دود میاید. «این دود گرم است»، با خود به ریشخندی گفت. گرگ سیاه بدبخت و بدجنس خیلی شجاع بود به خود گفت: «من ازین چقوری نمی ترسم ، هاهاهرها». در اصل تابه خانه یک راه مارپیچی و درازی در تهکاب خانه بود. در تهکاب راه تابه خانه چندین دوری در زیر خانه میزد تا از دود گرم سنگ های بزرگ روی خانه را گرم کند. راه مارپیچ تابه خانه بلاخره به یک تنور داغی میپیوست. اما گرگ سیاه این همه معلومات را نداشت او فقط میخواست داخل خانه شود. گرگ خود را داخل دودکش تابه خانه راند و به شدت مانند بوجی ریگی از بالا به زمین سقوط کرد. هر چند پایانتر میرفت دود غلیظ تر و داغتر و غلیظ تر و داغتر میشد. زمانیکه به تهکاب رسید به سرعت نفس خود را بند کرد و به راه خود ادامه داد ، یک دوره ،دو دوره سه دوره ، چهار دوره پنج دوه شش دوره را زد تا نزدیک به تندور روشن و داغ رسید . گرگ با خود فکر کرد به تندور داغ رفتن امکان ندارد گرگ همچنان دیگر نمیتوانست نفسش را برای همیشه بسته نگهدارد کمی نفس کشید. و همین بود که دود داغ داخل سینه اش شد خواست برگردد ، دید دور خوردن ممکن نیست ، راه مارپیچی تنگ است، گرگ پسپس رفت تا به نزدیک دودکش رسید خواست بالا خیر بزند اما نتوانست. بلاخره گرگ در بین آنهمه دودها زاره ترق شده و به سزای اعمالش رسید.
و بدین ترتیب آهو برهٔ بور و سفید و سرخ از شر گرگ سیاه بدبخت رهایی یافتند . آهو بره های بور و سفید از آهوبره سرخ به خاطر ساختن خانه مستحکم او تشکر کردند.
تمام
نوشته شدهٔ: سکوت
تمام
نوشته شدهٔ: سکوت
No comments:
Post a Comment